بچههای عزیزم، امروز میآیم تا 'دریا درد' را که پسرم برای عشق شما تحمل کرد، به شما آشکار کنم.
پسرم، همه چیزهایی که به تو آشکار میکنم بنویس. با من احساس کنید نگرانی شدید قلب عیسی در گناهکاریش را.
از گناهان خود پشیمان شوید. دوباره به خدا برگردید و از انسانها بخواهید همین کار را انجام دهند".
آشکار شدن درد مخفی
مسیح ما عیسی مسیح در گناهکاریاش
(مارکوس): (دیدم مادر مقدس یک 'پنجره بزرگ' باز کرد، مانند صفحه سینما. شب تاریکی دیدم و پروردگار از میان درختان میگذشت. آن را عبور داد و به خانه بزرگی وارد شد. پلهای بالا رفت.
عیسی لباس سفید پوشیده بود، یک کت آبی. چشمهای آبیاش درخشیدند. ریشش کوچک و خوب ساخته شده بود. موهای او مانند مادر مقدس تیره بودند. قدش حدود پنج فوت بود. دوازده حواری با او بودند.
آنها شروع به مرتب کردن اتاق بزرگ کردند. یک پارچه سفید بزرگی را روی میز گذاشتند. سه تن از حواریها ظرفهایی بر روی میز قرار دادند. نان آوردند. یکی از حواریان، جوانترینشان، شراب در جامی ریخت.
در راه با یکدیگر اختلاف داشتند که کدام یک مهمترین شخص در پادشاهی عیسی خواهد بود. پروردگار عیسی حوضچهای نزدیک میز گرفت، آب روی آن گذاشت و شروع به شستن پاهایشان کرد. اولین بارتولومئوس بود.
هنگامی که پاهای یهودا را رسید که آخرین نفر قبل از آخر بود، کمی 'غمگینتر' نشان داد. برای شستن پای پیتر رفت و او رد کرد. عیسی به او گفت اگر پایشان را نمی�ده، با او نخواهد بود. سپس از عیسی خواست تا نه تنها پاهایش بلکه سر و دستهایش هم بشوید.
عیسی میدانست که کدام یک خائن خواهد شد، بنابراین گفت همه پاک نیستند. عیسی شروع به سخنرانی کرد:)
(پروردگار ما عیسی مسیح)"-کسی که بزرگترین باشد باید کوچکترین تمام افراد باشد. کسی که پروردگار شود باید غلام تمامی آنها باشد. برای من، کوچکتر همیشه بزرگتر است".
همهشان از غرور خود شرمیدند. عیسی بعدازآن اندوهگینتر شد. گفت که به آن شام تازه میخواست زیرا دیگر در زمین نخواهد خورد. توضیحات: * "Everyone was ashamed of their pride" ترجمه شده است به "همهشان از غرور خود شرمیدند". * "Jesus was sadder from then on" ترجمه شده است به "عیسی بعدازآن اندوهگینتر شد". * "He said he longed for that Supper because he would not eat it anymore on earth" ترجمه شده است به "گفت که به آن شام تازه میخواست زیرا دیگر در زمین نخواهد خورد".
مادر مقدس ادامه داد تا من ببینم. عیسی یک نان بزرگ گرفت. چشمش را بالا برد و کلماتی که برای همیشه مقدس بودند، گفت:
(خداوند ما یحیا مسیح)"-بگیرید و بخورید، این بدن من است. بگیرید و بشوید، این خون من است، خون عهد جدید و ابدی که به خاطر شما ریخته میشود".
سپس کلمات آرامش و امید را بیان کرد که در انجیل یوحنا آمدهاست. گفت یکی از حواریون او را خیانت خواهد کرد. همه شگفتزده شدند و شروع کردند تا بپرسند کیست.
چرا جان نزدیکترین شخص به عیسی بود، پطروس از او خواست که با یک نگاه سر پرسش کند که کیست.
جان پرسید و عیسی پاسخ داد که کسی خواهد بود که دست خود را در صحنه با او قرار دهد. وقتی عیسی دست خود را برداشت، یهودا دست خود را در صحنه با عیسی گذارد و همه حیرتزده شدند.
عیسی به او گفت که آنچه باید انجام بدهد آن را فوراً بکند. بیرون رفت. از شیطان نفرت داشت. به رهبران فریسیان رفت، که سعی داشتند عیسی را گرفتار کنند.
در اتاق فوقانی عیسی پیروان خود را تشویق کرد تا به او اعتماد داشته باشند. آنها چیزهایی را حفظ کردند از شام آخر. عیسی همچنین در سکوت قلب برای کلیسا دعا کرد، که ادامه خواهد داد تکرار قربانیاش برای همه قرنها تا زمانی که دوباره بازگردد. حواریون نمی�یدند چرا یهودا رفت.
همه خانه را ترک کردند. عیسی شروع به نزول از یک درهٔ تاریک پر درخت کرد. وارد باغ زیتون شد. حواریون در ابتدای باغ ماندند. عیسی با کسانی که نزدیکترین او بودند، داخل شد. آنها را رها کرد و خواستار دعا بسیار شد. آنها را رها کرد و خواستار دعا بسیار شد:
(خداوند ما یحیا مسیح)"-روح من به مرگ غمگین است.
شیطان او را آزمود تا از طرح الله عقبنشینی کند و ترس بکشد. عیسی انسانیت، جمعیت بیشمار روحهایی که خودشان را محکوم میکنند، بدون توجه به قربانی زندگی شما دید. قلب مادر مقدساش با درد سوراخ شد.
مریم مقدس را در خانه اش دیدم، توسط فرشتهای هشدار داده شده بود که پسرش در آغوش است و عذاب او شروع میشود. الله از او خواست تا تمام شب دعا کند، با اتحاد نزدیکانه با عیسی همکاری کند. غمانگیزی که از آن زمان به بعد همراه او داشت مرگبار بود. عیسی و مریم مقدس توسط درد وحشتناک شکنجه شدند.
عیسی حواریون را جستجو کرد. آنها خواب بودند. عیسی با غم نگاه کرد و برای اینکه نمی�یدند دعا میکنند، اندوهگین شد. به آنان گفت:
(خداوند ما عیسی مسیح)"-آیا شما نمیتوانید حتی برای یک ساعت هم همراه من بمانید و با من نماز بخوانید؟ بدون نماز، چه 'قوّت' خواهید داشت؟ نگاه کنید و نماز بخوانید تا در فتنه نیفتید".
شما دوباره رفتهاید. او بر روی یک سنگ بزرگ یخ زده سجده کرد. او دعا کرد و از پدر ابدی خواست که اگر میتوانست، آن 'جام' را بردارد... اما نه اگر ارادهٔ او باشد انجام شود. آزار شما چنان شدید بود که نمی�زیدت از زمین برخاستن.
برای دومین بار او آرامش حواریون را جست، اما آنها در خواب عمیقتری یافت. به همان مکان بازگشت و ادامه داد دعا کردن. عرق شما شروع کرد قرمز شود، با قطرات خون روی چهرهٔ تو لکهدار شد. لباسهای تو نیز توسط خون آلوده شدند. او مدت زیادی در آن آزار وحشتناک گذرانده بود. عرق ناپدید شده و خشک کرده بود، و دیگر آثار خون را نمی�زیدت دیدم.
شما آرامش حواریون را جست. این باعث بیدار شدن آنها شد. به در باغ رفتند. یهودا با گروهی بزرگ از مردان مسلح برای دستگیری خداوند ما عیسی مسیح آمد. یهودا بر روی چهرهاش بوسه زد.
عیسی بدون تأخیر پرسید که آنها کیستن را میآورند. یسوع پاسخ داد، "من آن کسی هستم که آمدهام". آنان به دلیل قدرتی که مکان را غلبه کرد بر زمین افتادند. بنابراین همه برای مدتی سجده کردند، مگر حواریون که ایستاده ماندند.
آنها هنوز شگفت زده شده بودند و عیسی دوباره پرسید که آنها کیستن را میآورند. آنها مجدداً پاسخ دادند، "ما در جستجوی یسوع ناصری هستیم". او به آنها گفت که او خود است، بنابراین دیگران رها شوند.
پطروس گوش یکی از آنان را برید و خداوند ما آن را درمان کرد، و پتروس را فرمان داد شمشیر در قینچهاش بماند. او این کار را با سلطه انجام داد، به وی هشدار داده بود که هر کس شمشیری زندگی کند، برای آن میمیرد. او از قدرت و وضعیت شما یادآوری کرد، گفت:
(خداوند ما عیسی مسیح)"-آیا باور دارید که من نمی�زیدم به پدری خود فراخواندم، و او فوراً برای من بیش از دوازده لشکر فرشته فرستاده نخواهد؟
اما چگونه کتابها برآورده شوند، مطابق آن که این باید باشد؟ آیا من جامی را نمی�زیدم میخواهم که پدر مرا بخورد؟
دستهای عیسی را با خشونت بسته بودند. حواریون در ترس فرار کردند و پشت درختچهها باغ پنهان شدند. یوحنا و پیتر از دور او را دنبال کردند. جوانی به نام مارکوس که با پارچهٔ پوشیده بود، هنگام دنبال کردن عیسی دستگیر شد اما موفق شد بگریزد.
به وی ضربه زده شده بود تا سریعتر راه برود. آنها گفتند:
(جنوده و فریسیان) "آی به پادشاه یهود! اکنون که میتوانید با شوالیههایتان رهبری کنید؟"
عیسی چندین بار لنگیده بود، زیرا از طناب دستهایش کشیده شده بود. سپس او را لگد زده و رویش قدم گذاشته بودند و سنگ به سوی وی پرتاب کرده بودند. عیسی همه چیزها را در سکوت شنید. توهین شد اما هیچگاه شکایت نکرد.
آنها بسیار پله بالا رفتند. آنها به کاخ آنا رسیدند. او از آنان سؤال کرد، ولی عیسی خاموش بود. صحنه شلاق زدن بنده آنا رخ داد و شروع کردند تا وی را در غیظ خویشتن بیحسیدهاند. آنا به وی گفت:
(کبیرالقدیس آنا) "-آها، پادشاه یهود کاذبه! اکنون که دست تو بر من افتاده است!"
آنها ما را درون کاخ به قیافاس و رهبران یهودی کشاندند. از ما سؤال کردند. چشمهای قیافاس با بغض شدید روشن بودند. او چندین شاهد دزدینه آورد. عیسی خاموش بود و همه چیزها را شنید. قیافاس به وی گفت که آیا پسر خدا است. عیسی به وی گفت:
(خداوند ما یسوع مسیح) "-تو میگویی! روزی تو مرا در دست راست پدر، بر روی ابرهای آسمان نشسته خواهید دید."
(قیافاس) "-بیحرمت!"
... قیافاس فریاد زد و لباس خود را پاره کرد و حکم مرگ صادر نمود. همه فریاد کردند که او محکوم به مرگ است. آنها وی را نزد پیلات بردند، اما چون وقت بسیار پیشرفته بود تصمیم گرفتند تا صبح روشن شود منتظر بمانند. بعضی فریاد میزدند:
(حشد فریسیان) "-تو خواهی مرد، پادشاه کاذبه و پسر خدا! قیافاس فرمان داد:
(قیافاس) "-ما را به زندان ببرید!" قیافاس یک پارچه سفید بر وی انداخت و سربازان او را لگد زدند و گفتند:
(سربازان و فریسیونها) "- حدس بزنی، مسیح، که کسی بود که تو را زدن کرد؟" فریسیونها بسیار خنده میزدند. آنقدر بر چهرهاش ضربه زدند که ترسی از همه چیز بیشتر نبود. مادر ما سپس گفت:)
(مادر ما)"- آنها او را زیر زمین بردند. در زندان، شکنجههای یک پس از دیگری رخ داد.
پایان پسر من را با پاهایش بسته به پایین پلکانی کشیدند. او را درون غار زیرزمینی پر از آلودگی انداختند. آن مدفوع را گرفتند و مجبورانه در بوکاش گذاشتند.
آنها ادامه دادند تا بر او ضربه بزنند. او را به ستون بستند، یک صفحه فلزی گرم کردند و زیر پاهایش قرار دادند. اوه، چه دردی بیهمتا پسر من را گرفت! وقتی آن صفحه فلزی از پاهایش برداشته شد، پر از قطعات گوشت و پوست از پایان مقدس تو بود. (در اینجا او متوقف شده و گریه میکند).
بچههایم، پس از این شکنجه وحشتناک، چگونه میتوانید ادامه دهید تا گناه کنید، رنج پسر من را دوباره تجربه کنید؟
آنها ما را با موهایمان گرفتند و سپس به زندان کشاندند. آنها بر او در زمین که اکنون پر از قطعات گوشت و خون بود، ضربه میزدند. پاولاداس، لگدزنی و کوبیدن، بیپایان بر او زدن شد.
آنها دستهای عیسی را روی صفحه گرم گذاشتند، پوست از دستهایش بردارده شدند. آنها سرش را به پایین یک سوت بستند، با نقطههای آهن گرم علامت زدند.
آنها ما را بر کرسیای نشاند که دارای مخروطهایی بود که بدن پایان تو را سوراخ کرد. آنها بدن پایان تو را با سرهای نیشت زده بودند.
پسرم غیرقابل تشخیص شد. ظاهر انسانی از بین رفت.
آنها ما را در یک سلول برای نیم ساعت انداختند. این سلولها بسیار تاریک بود و عیسی تا زمانی که او را به پیش پیلاطس بردند، در آغوش رنج قرار داشت. چون میتوانست راه را ببیند، آنقدر لگد خورد که...
پیلاتس خوشحال نبود که توسط یهودیان اختلال یابد. پیلاتس به پسر من نگاه کرد، پر از توتون، خون و لکههای بنفش روی بدن مقدسترین تو.
یهودیان شروع کردند تا او را بیدلیل متهم کنند. پیلاتس نمی�اج بود که دخالت کند. آنها را فرمان داد خودشان او را دادرسی کنند، اما میخواستند او به مرگ محکوم شود.
پیلات او را به هیرود فرستاد وقتی فهمید که عیسی یک گالیلی است. آنها با شدت بسیار زیاد بر او فشار آوردند. پیلات دانست که پسرم بیگناه است، بنابراین در وجدانش حتی نمی喚ده بوده تا عیسی را لمس کند.
هرود نیز از او سوالهای زیادی کرد. عیسی به او جواب نداد زیرا یک مرد دزدیدهدار بود.
هرود برایش یک پارچه سفید انداخت، بر روی او تپید و دوباره او را به پیلات فرستاد. مردم فریاد زدند که باید در هر حال محکوم شود. پیلات اصرار کرد:
(پونتیوس پیلات) "آیا من باید پادشاهتان را صلیب کنم؟ آنها فریاد زدند که هیچ پادشاهی جز سزار ندارند.
پیلات باراباس، یک دزد خطرناک، آورد و او را کنار پسرم قرار داد. پیلات به مردم گفت تا بین این دو انتخاب کنند که کدامیک از آنها میخواهند آزاد شود. آنها باراباس را برگزیدند. پیلات دستور داد تا پسرم را شلاق بزنند.
آنها او را در یک ستون بزرگ با دستهای بالا بسته بودند. لباسش را پارچهبار کردند، و به شدت بر او شلاق زدند. با هر ضربهای عیسی لرزید، و دردی بینظیر را تجربه کرد. تکههایی از گوشت و خون روی مجریان پراکنده شد.
آنها او را از ستون آزاد کردند، و در 'حوض' خونی که بر پایانش تشکیل شده بود افتادند، مانند یک کرم «مهدود». بیایید فرزندان من، هر زخم، هر زخمی! این خون را دوست داشته باشید، زیرا قیمت نجات شما بوده است!
فرزندان من، عیسی همهی اینها را به خاطر گناههای ناپاکی و پورنوگرافی تحمل کرد. (وقفه)
پاک باشید! مانند گل سرخس، بیعیب و نقص باشید! پاکیزگی عیسی را تقلید کنید. ببینید که چقدر در گوشتش ناپاک او رنج کشیده است!
آنها او را بر روی یک سنگ با میخهای تیز نشاندند، که به پاهای و بدن خداوند چسبیده بود. چه دردی بینظیر!
یک سرباز تاج خار ساخته بود، و آن را با تمام قوا بر سر عیسی گذاشت. پایهایش توسط میخها سوراخ شده بودند.
زبان او نیز توسط میخها و خارها از «تاج» سوراخ شد. آنها همچنین به او شلاق زدند با شاخههایی که خار داشتند.
تبدیل شوید! گناهان خود را پشیمان باشید!"
(یادداشت - مارکوس): (چند دقیقه این ظاهر شدن طول کشیده، نمی喫دانیم، شاید حدود ۳۰ دقیقه و در ساعت ۷ بعدازظهر رخ داد. وقتی چنین چیزهایی به من میگذرد، مفهوم زمان و فضا دیگر همان نیست، نمیتوانم با قطعیت بگویم، فقط این که زمانی که مریم مقدس سخن میگفت، صحنهها پیش روی من بر آن 'پرده بزرگ' باز شد که مریم مقدس گشوده بود)